کاش می شد روشنای تربت پاک تو بود
چلچراغ اشک ما ، در شام تار غربتت
شهادت مظلومانهء پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت ، حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام ـ باقر العلوم ـ بر همه دوستداران و شیعیان آن امام همام تسلیت و تعزیت باد.
ای دومین محمد و ای پنچمین امام
از خلق و از خدای تعالی تو را سلام
چشم و چراغ فاطمه، خورشید هفت نور
روح و روان احمد و فرزند چار امام
آن هفت نور روشنی چشم هفت آفتاب
آن چار امام خود پدر این چهار امام
وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار
نام تو را نبرده نبی جز به احترام
هم ساکنان عرش به پایت نهاده رخ
هم طایران سدره به دستت همیشه رام
حکم خدا به همت تو گشته پایدار
دین نبی به دانش تو مانده مستدام
با آنهمه جلال و مقامی که داشتی
دیدی ستم ز خصم ستمگر علی الدوام
گه دید چشم پاک تو بیداد از یزید
گاهی شنید گوش تو دشنام از هشام
گریند در عزای تو پیوسته مرد و زن
سوزند از برای تو هر روز خاص و عام
گاهی به دشت کرب و بلا بوده ای اسیر
گاهی به کوفه بر تو شد ظلم، گه به شام
خوانند سوی بزم یزیدت، بدان جلال
بردند در خرابه شامت بدان مقام
گر کف زدندن اهل ستم پیش رویتان
گر سنگ ریختند بر سرهایتان زبام
راحت شدی ز جور و جفای هشام دون
آندم که گشت عمر تو را از زهر کین تمام
داریم حاجتی که ز لطف و عنایتی
بر قبر بی چراغ تو گئیم یک سلام
«میثم» هماره وصف شما خاندان کند
ای مدحتان بر اهل سخن خوشترین کلام
غلامرضا سازگار
دست شهادت ، همیشه ، باز است ،:
مرگ سرخ ، برای از میان برداشتن مرگِ سیاه!
اگر شانه های شهادت نبود ، بار امانت ـ قطعاً ـ بر زمین می ماند.
اگر شهادت نبود ، دستِ دین به جایی نمی رسید ؛ از نفس می اُفتاد ؛ چگونه می خواست شکافندگی همه علوم عالم را فریاد بکشد ؛ چگونه می خواست نوّهء حسین بن علی (ع) را به رُخ عالم بکشد ـ مگر می شود چنان جدّی ، چنین بازمانده ای نداشته باشد؟!
گویی ، در نبود شهادت ، دیانت نیز نیست !
" لَو لاَ الشهادةُ ، لَاندَرسَتِ الدّین" ـ امام صادق علیه السّلام
شهادت را ، نمی شود از میدان بدر کرد. شهادت ـ هیچ وقت ـ شانه ، خالی نمی کند....
عصبانیّت کُُفر ، از بیچارگی اوست : بگذار هُشام از خشم بمیرد ، به هُشامیان بگویید همهء زور خویش را بزنند.
امام باقر(ع) ، را مگر می شود از مردم گرفت؟!
از او ، مگر می شود ، چیزی را کم کرد؟....