انسان های بزرگ، دردهایشان هم بزرگ است . آنان از هر حقارتی ، دلگیر می شوند ؛
و از کوچک های بی شمار ، در عذاب!
من که بزرگ نیستم ، چرا آنقدر دردها بزرگ به نظر میرسند ؟ چرا این کوچکی ها، شده اند خار راه زندگیم ـ آنهم زندگی ای بس فانی
آخر، کوچکی ها ، خار راه انسان های کریم است؛ و جهل ها و نفهمیدن ها، مانعی متراکم و سخت، در برابر عبورهای آگاهانه و رفتن های مردانه.....
نکند رفتنم به خیالم مردانه می آید ، نکند رفتنم بیشتر شبیه ماندن نامردان باشد ، نکند این نامردمی های روزگار دل ِ ناچیزم را درگیر کرده باشد و .... نکند در خوابم!
اصحاب ِ ظاهر که اعداد و ارقام ، میزان و معیارشان است، پا به پای " تکاثُر" گام بر می دارند، و رسیدن را ـ نه موفقیت را ـ در تعدّد می نگرند:
" ابوپول " و " ابو جهل " اند ...
ترجمان شیطانی خاک، ترجمان زبونی و زبانی آتش، آلودگان متعدّد، و کوچک های بی شمار!
........ و در مقابل ،
روح های کریم ـ که از بودن و ماندن ، در این تیره فهمی ها، وامانده اند و به تنگ آمده ـ بی اعتنا به اقبال ها و تدبیرهای این دنیائی ، راه خویش را می پویند و کلام خویش را می گویند :
" اِنّما اَعظُکُم بِواحدة :
اَن تَقومُوا لِلّه ، مَثنی وَ فُرادی ، ثُمّ تَتفَکّرُوا...."
اگر پذیرفتند ، همان را می گویند. اگر هم نپذیرفتند ، دست از حرفشان بر نمی دارند:
با یقینی سترگ، و کلامی بزرگ ـ قامت برافراشته و مطمئن ـ پیغام رسالت خویش را ـ رسولانه و مسئولانه ـ " شهادت" می دهند:
در برابر چشمانِ مهیّای دیدن ، و گوش های آمادهء شنیدن.
در این میانه کدامم من ؟ چگونه ام من ؟ چقدر دلتنگ شناختنم من ؟ کاش من نبود تا بهتر می شناختمت ای انسان!
در این روزهای پُرآشوب و شبهای پلک برهم نزدن ، به دنبال و منتظر عرفه ام ، منتظر عرفه گاهی می دَوم ، گاهی می نشینم و گاهی چون کودکی یتیم می گریم ـ من یتیم ندانستنم شاید